کاربردهای حرث به صورت حقیقی

چاپ

حرث در چندین آیه به صورت حقیقی به کار رفته است.

 


تفکر و تامل در حرث:

   یکی از کاربردهای حرث، تفکر، تدبر و اندیشیدن بشر در کشت و حراثت است که در آیه 63 واقعه به آن اشاره شده است.

«أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ »

آيا هيچ درباره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟

    كـلمـه حـرث كـه مـصـدر فـعـل تـحـرثـون اسـت مـعـنـاى كـار كـردن در زمـين يعنى شخم و پاشيدن بذر است. انتم تـزرعـونه آيا اين شماييد كه آن را مى رويانيد و رشد مى دهيد به حدى كه دانـه بـدهـد؟ (يـا كـار شما تنها افشاندن تخم است ) و ضميرها در جمله تزرعونه بـه بـذر يا به زراعت بر مى گردد يا اين كه ما افشانده شما را مى رويانيم و نمو مى دهيم تـا بـه حدى كه كامل شود، دانه دهد، لو نشاء لجعلناه حطاما و اگر نمى‌خواستيم شـمـا را روزى دهـيـم، زراعـت را به ثمر برسانيم، مى توانستيم آن را گياهى به درد نـخـور كـرده، قـبـل از رسيدن به ثمر بخشكانيم با وزش بادها خرد و متلاشى كنيم. آن وقت است كه از سرنوشت خود تعجب مى كرديد و از آفتى كـه بـه زراعتتان رسيده افسوس مى خورديد، ماجرا را براى يكديگر بازگو نموده مى گـفـتيد: انا لمغرمون، به راستى در غرامت و خسارت سنگينى واقع شديم، مالمان از دسـت رفـت، وقـتـمـان تـلف شـد، زحـمـاتـمـان هـدر گـشـت، بـل نـحـن مـحـرومـون، هـمـه ايـنـهـا به جهنم، اين را چه كنيم كه ديگر چيزى نداريم بخوريم يا بفروشيم و حوايج زندگى خود را فراهم سازيم. در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه چطور در اين آيه زراعت را از مردم نفى كرده و به خدا نـسـبـت داده بـا ايـن كـه دخـالت مـردم و اسـبـاب طـبـيـعـى در رويـش و نـمـو زرع قـابـل انـكـار نـيست ؟ در پاسخ مى گوييم هم آن درست است هم اين، هيچ منافاتى در بـيـن نـيـسـت چـون زمـيـنـه گـفـتـار ايـن نـيـسـت كـه بـخـواهـد تـاثـيـر عوامل طبيعى را انكار كند بلكه مى خواهد بفرمايد: آيا تاثير اين اسباب از خود آنها است يـا از خـدا ؟ اثبات كند كه اگر اسباب طبيعى سببيت و تاثيرى دارند، خدا اين موهبت را به آنها داده است. همچنين خود اسباب را خدا آفريده و نيز اسباب و عواملى كه اين اسباب را پـديد مى آورند هم خودشان هم اثرشان آفريده خدا هستند و بالاخره سر نخ تمامى اثرها و موثرها به خدا منتهى مى گردد.[1]

   جالب این که در آیه اول تعبیر به «تَحْرُثُون» از ماده «حرث» (بر وزن درس) مى کند که به معنى «کشت کردن» (افشاندن دانه و آماده ساختن آن براى نمو) است و در آیه دوم تعبیر به «تَزْرَعُونَه» از ماده «زراعت» مى کند که به معنى «رویانیدن» است. بدیهى است، کار انسان تنها کشت است اما رویانیدن تنها کار خدا است. شرح این دلیل چنین است که انسان کارى را که در مورد زراعت مى کند بى شباهت به کار او در مورد تولد فرزند نیست، دانه اى را مى افشاند و کنار مى رود، این خداوند است که در درون دانه یک سلول زنده بسیار کوچک آفریده که وقتى در محیط مساعد قرار گرفت در آغاز از مواد غذائى آماده در خود استفاده مى کند، جوانه مى زند، ریشه مى دواند سپس با سرعت عجیبى از مواد غذائى زمین کمک مى گیرد، دستگاه هاى عظیم، لابراتوارهاى موجود در درون گیاه به کار مى افتد، غوغائى برپا مى کند و ساقه، شاخه و خوشه را مى سازد گاه از یک تخم، صدها یا هزاران تخم برمى خیزد. دانشمندان مى گویند تشکیلاتى که در ساختمان یک گیاه به کار رفته، از تشکیلات موجود در یک شهر عظیم صنعتى با کارخانه هاى متعددش، شگفت انگیزتر و به مراتب پیچیده تر است. آیا کسى که چنین قدرتى دارد از احیاى مجدد مردگان عاجز است؟ در آیه بعد براى تأکید روى این مسأله که انسان هیچ نقشى در مسأله نمو و رشد گیاهان جز افشاندن دانه ندارد، مى افزاید: اگر ما بخواهیم، این زراعت را تبدیل به یک مشت کاه درهم کوبیده شده مى کنیم به گونه اى که تعجب کنید. آرى، مى توانیم تندباد سمومى بفرستیم که آن را قبل از بستن دانه ها، خشک کرده، درهم بشکند یا آفتى بر آن مسلط کنیم که محصول را از بین ببرد و نیز مى توانیم سیل ملخ ها را بر آن بفرستیم یا گوشه اى از یک صاعقه بزرگ را بر آن مسلط سازیم به گونه اى که چیزى جز یک مشت کاه خشکیده از آن باقى نماند و شما از مشاهده منظره آن در حیرت و ندامت فرو روید.[2]

   آیا اگر زارع حقیقى شما بودید، این امور امکان داشت؟ پس بدانید همه این برکات از جاى دیگر است. «حُطام» از ماده «حطم» در اصل به معنى شکستن چیزى است و غالباً به شکستن اشیاء خشک مانند استخوان پوسیده یا ساقه هاى خشک گیاهان اطلاق مى شود و در اینجا منظور کاه است. این احتمال نیز داده شده است که منظور از «حُطام» در اینجا پوسیدن تخمها در زیر زمین و عدم رویش آنها باشد.[3]

   اینها نشان مى دهد که این همه آوازه ها از او است هم او است که از یک دانه ناچیز، گیاهان پر طراوت و گاه صدها یا هزاران دانه تولید مى کند، گیاهانى که دانه هایش خوراک انسانها، شاخ و برگش غذاى حیوانات گاه ریشه ها و سایر اجزایش، درمان انواع دردهاست. اگر كمى دقّت كنیم زمین، بدن انسان را به خاك تبدیل مى‏كند ولى بذر را به خاك تبدیل نمى‏كند. دانه درون زمین دو حركت متضاد دارد، ساقه به سوى بالا و ریشه به سوى پایین مى‏رود. ریشه، مواد غذایى را جذب و ساقه، موانع خود را حتى اگر سفت باشد دفع مى‏كند. یك دانه به چند خوشه تبدیل مى‏شود و تولید مثل مى‏كند. هر نوع تغییر و تحوّلى در طبیعت براى خداوند یكسان است. حیات یا مرگ موجودات، شیرینى یا تلخى آب، همه در نزد قدرت خداوند یكسان است. آرى اگر انسان به این نكته توجّه داشته باشد كه هر چه دارد، هر لحظه در معرض تغییر و نابودى است و به پیامدهاى از دست دادن آنها بیاندیشد، ارزش نعمت‏هاى موجود را بهتر درك خواهد كردو به لطف و قدرت الهى بیشتر پى‏مى‏برد. همان قدرتى كه از یك دانه بذر، خوشه‏ها پدید مى‏آورد، مى‏تواند از تك سلّول انسان مرده‏اى دوباره او را زنده كند. فعل و انفعالات طبیعى با اراده خداوند است. برخى انسان‏ها تا محصولشان خار و خاشاك نشود و سرشان به سنگ نخورد، وجدانشان بیدار نمى‏شود.[4]

 

[1] . طباطبایی، المیزان، ج 19، ص 224

[2] . مکارم، نمونه، ج 23، ص 258

[3] . رازى، ابوالفتوح، روض الجنان، ج 18، ص 292

[4] . قرائتی، نور، ج 9، ص 435


حرث و امتحان الهی  

در آیه 22 سوره قلم ماجرای صاحبان باغی که باغشان به عذاب الهی نابود گشت و این آزمایش الهی از طرف خداوند بود، اشاره شده است:

«أَنِ اغْدُوا عَلي‏ حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صارِمينَ»

«كه اگر به وعده ديشبتان پاى بنديد برخيزيد و به سوى زراعت خود برويد.»

   در المیزان آمده است: ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (عليه السلام) روايت كـرده كـه در ذيـل آيـه انـا بـلونـاهـم كـمـا بـلونـا اصـحـاب الجـنـه فـرمـود: اهـل مـكّه مبتلا شدند به گرسنگى، همانطور كه صاحبان آن باغ مبتلا شدند و آن باغ در ناحيه يمن بود، در نه ميلى صنعا قرار داشت و به آن رضوان مى گفتند. نيز در همان كتاب است كه شخصى به ابن عباس گفت جمعى از همين امتند كه معتقدند اگر بـنده خدا گناه كند از رزق محروم مى شود. ابن عباس گفت: به آن خدايى كه غير او معبودى نيست، اين مطلب در كتاب خدا از آفتاب نيم روز روشن تر است، خدا آن را در ضمن قصه صاحبان باغ در سوره ن و القلم آورده. جـريـان چـنـين بوده كه پيرمردى باغى داشت و هيچ ميوه اى از آن باغ به خانه اش برده نمى شد مگر آنكه حق هر صاحب حقى را از آن مى داد بعد از آنكه از دنيا رفت، فرزندانش آن باغ را به ارث بردند و آنـان پـنـج پـسـر بـودنـد، در هـمـان سـالى كـه پـدرشـان از دنـيـا رفـت آن بـاغ آنقدر حاصل آورد كه در هيچ سالى آنطور نياورده بود، جوانان بعد از نماز عصر به طرف باغ روانـه شـدنـد، مـيـوه و رزقـى بـسيار زياد ديدند كه تا آن روز و درحيات پدرشان چنان حاصلى به آن باغ نديده بودند. وقـتـى حاصل بسيار را ديدند طاغى و ياغى شده به يكديگر گفتند: پدر ما پير و خرفت شـده و عـقـلش را از دسـت داده بـود، بـيـايـيـد بـا هـم قـرار بـگـذاريـم امـسـال بـه احـدى از فـقـراى مسلمين چيزى از اين ميوه ها ندهيم تا اموالمان زياد شود آنگاه سـال هـاى بـعـد روش پـدر را دنـبـال كـنـيـم، چـهـار نـفـر از بـرادران قبول كردند و پنجمى ايشان در خشم شد و او همان بود كه بعد از سوخته شدن باغ گفت آيا به شما نگفتم چرا خداى را تسبيح نمى گوييد؟ همين شخصى كه از ابن عباس سوال كـرده بـود، پـرسـيـد: آيـا نـفـر پـنـجـمـى اوسـط از حـيـث سـن و سـال بـود؟ ابـن عـبـاس گـفـت: نـه اتـفـاقـا از حـيـث سـن و سـال از هـمـه كـوچـكـتـر بـود بـلكـه مـنـظـور از كـلمـه اوسـط ايـن كـه از هـمـه بـهـتـر و عـاقل بود به دليل اينكه قرآن كريم درباره امت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كه از هـمـه امـت هـا كـوچـكتر است به خاطر همين از همه امت ها بهتر است. فرموده: (و كذلك جعلناكم امه وسطا ). بهترين آن برادران به سايرين گفت: از خدا بترسيد و طريقه پدر را پيش بگيريد تا سالم باشيد و سود ببريد، برادران بر او خشم كردند، او را بـه كـتـك گـرفته سخت كوبيدند. وقتى آن برادر يقين كرد كه برادران قصد كشتن او را دارنـد، تـسـليـم گفتارشان شد، به اكراه و بدون رضايت درونى راى آنان را تصويب كرد. از آنـجـا بـه خـانه هاى خود برگشته، هم سوگند شدند كه هر وقت خواستند ميوه بچينند، صـبـح خـيـلى زود بـچـينند، در اين سوگند خود ان شاء اللّه هم نگفتند، خداى تعالى به خـاطـر ايـن جـرمـشـان مـبـتـلاشـان نـمـوده، بـيـن آنـان و آن رزق حائل شد، رزقى كه ايام چيدنش بسيار نزديك بود مع ذلك حتى يكدانه هم عايدشان نشد، سـائل پـرسـيـد: اى ابـن عـبـاس، صريم چيست ؟ گفت: صريم به معناى شب بسيار تاريك است. آنگاه گفت شبى كه هيچ نور و ضوئى در آن نباشد. بـرادران وقـتـى صـبـح بـرخاستند يكديگر را صدا زدند كه زودتر به باغتان برويد اگر مى خواهيد بچينيد(تا كسى باخبر نشده) بچينيد. بـرادران بـه طـرف بـاغ روانـه شـدنـد، آهسته سخن مى گفتند كه كسى صدايشان را نشنود و سـخـن آهسته آنها اين بود كه احـدى از فـقـرا نـبـايـد داخـل بـاغتان شود، همه فكرشان در پياده كردن اين نقشه بود كه چـگـونه ميوه ها را بچينند كه هيچ يك از فقرا خبردار نشود، آنها خاطر جمع بـودنـد كـه مـيـوه را خـواهند چيد و هيچ احتمال نمى دادند كه ميوه و باغى در كار نباشد، عذاب خدا و خشم او ايشان را گرفته باشد. وقـتـى ديـدنـد كـه چـه بـلايـى بـر آنـان نـازل شـده، آرى خـداى تعالى از آن رزق محرومشان كرد، اين به خاطر جرمى بود كه كردند و خدا به ايشان ظلم نكرد. ابن عباس گفت: خود را ملامت مى كردند كه اين چـه تـصـميمى بود كه ما گرفتيم، قـريـب بـه ايـن مـضـمـون و مـضـمـون حـديـث قـبـل از آن روايـاتـى ديـگر رسيده، در بعضى از آنها آمده كه باغ مورد بحث از مردى از بـنـى اسـرائيـل بـوده كـه بـعـد از مـردنـش پـسـرانـش آن را ارث بـردند و بعد دچار اين سرنوشت شدند.[1]   آنها «الا ان یشاء اللّه» نگفتند یعنى آن قدر مغرور بودند که گفتند: مى رویم و این کار را مى کنیم حتى خود را از گفتن «انشاء اللّه» بى نیاز دیدند.[2]

   مفسرین می گویند: "صرم" به معناى قطع و چیدن میوه است و مراد از «صریم» برچیده شدن و قطع تمام درختان با قهر الهى است. قهر الهى گاهى به افراد مى‏رسد. همان طور كه فرعون و لشكرش غرق شدند گاهى به مال مى‏رسد مثل این آیات كه باغش سوخت ولى خودشان سالم بودند و گاهى به افراد، مال و هر دو مى‏رسد نظیر قارون كه خودش، خانه‏اش و سرمایه‏اش به خاك فرو رفت. در این سوره دو بار از بخل انتقاد شده است. یك بار در آیه «منّاع للخیر» و یك بار داستان این آیات. سنّت‏هاى خوب نیاكان را باید ادامه داد امّا در این داستان وارثان تصمیم گرفتند راه پدر را كنار و فقرا را محروم كنند.گناه سبب محرومیّت است. امام باقر علیه السلام فرمود: «انّ الرجل لیذنب الذنب فیدرء عنه الرزق»[3] مردى كه گناه مى‏كند، به همان میزان از رزق الهى محروم مى‏شود. چنانكه در روایت آمده است: گاهى انسان به خاطر گناه از نماز شب محروم مى‏گردد.[4]

قهر الهى مخصوص آخرت نیست بلكه گاهى در دنیا و بسیار سریع واقع مى‏شود. تنبیه و كیفر از شئون ربوبیّت است و جنبه تربیتى دارد. هیچ كس نمى‏تواند بر خدا پیشى بگیرد. اینها صبح زود براى چیدن میوه‏ها برخاستند ولى خداوند سحر باغ را سوزاند. نیّت بد اگر همراه با برنامه‏ریزى و انجام اقدامات مقدماتى باشد، كیفر دارد. ثروتى كه محرومان از آن بهره‏مند نشوند، نبودنش بهتر است. حرص و بخل، سبب زیادت سرمایه و كامیابى نمى‏شود.[5]

 

[1] . طباطبایی، المیزان، ج 19، ص 613

[2] . مکارم، نمونه، ج 24، ص 399

[3] . حویزی، نور الثقلین، ج 5، ص 400

[4] . مراغی، مراغی، ج 29، ص 36

[5] . قرائتی، نور، ج 10، ص 178


حرث و دلبستگی به آن   

یکی از اقسام دلبستگی به شهوات در اصناف مردم دلبستگی شدید به حرث می باشد که در آیه 14 سوره آل عمران به آن اشاره شده است.

« زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ »

«مردم را حبّ شهوات نفسانی، از میل به زن ها و فرزندان و همیان هایی از طلا و نقره و اسبهای نشان دار نیکو و چهارپایان و مزارع در نظر زیبا و دلفریب است. لیکن اینها متاع زندگانی(فانی)دنیاست و نزد خدا منزل بازگشت نیکو است.»

   علامه می فرماید: آيه شريفه بنايش بر شمردن حب شهوات و افاده اين معنا كه حب شهوات طبق امور مورد علاقه انسان تكثير پيدا مى كند نيست و نمى خواهد بفرمايد: انسان به حسب طبع متمايل به همسر، دوستدار اولاد و اموال است تا مفسرين اشكال كنند كه چرا از انسان به كلمه (ناس )، از اولاد به كلمه(بنين) و از مال به عبارت قناطير مقنطرة تعبير كرد؟ آنگاه در توجيه اين تعبيرها خود را به زحمت اندازند همچنانكه انداخته اند. بلكه بنايش بر اين است كه بفرمايد: مردم در شيفتگى به مشتهيات دنيا يك جور نيستند بلكه چند گروهند بعضى از شهوت پرستان هيچ هدفى ندارند مگر عشق ورزيدن به زنان و دل دادن به آنان، تقرب، انس، همنشينى با آنان و همين دلدادگى وجوهى از فساد و نافرمانى خداى سبحان را به دنبال دارد، نظير آوازه خوانى، موزيك نوازى، ميگسارى و امور ديگرى مثل اينها، معمولا اين حركات زشت مختص به مردان است. در زنان چنين وضعى پيش نمى آيد مگر بسيار نادر. بعضى ديگر دوستدار فرزند پسرند چون تكاثر را دوست مى دارند و مى خواهند با داشتن پسران زياد نيرومندتر از ديگران باشند و غالبا اينگونه افراد در ميان باديه نشينان زياد يافت مى شوند و نيز اينگونه علاقه ها نوعا مختص به پسران است نه دختران. بعضى ديگر از مردم دلباخته مالند و بيشتر همتشان اين است كه كيسه ها را به پول پر كنند و انبارها را از كالا انباشته نمايند. ظهور و پيدايش اين نوع جنون هم بيشتر در جمع نقدينه يعنى طلا و نقره است يا چيزى كه بعدها به صورت نقدينه در آيد مانند اثاث و كالاهاى تجارتى و غيره و نيز اينگونه علاقه ها غالبا در بين اهل شهر زياد است نه در صحرانشينان. نظير سواركاران كه با اسب عشق مى ورزند بعضى هم علاقه شديدى به گاو و گوسفند، و بعضى به كشت و زرع دارند البته ممكن است كه بعضى از افراد به دو يا بيشتر از آنچه كه شمرده شد علاقمند باشند. اين اقسام شهواتى كه مردم در علاقه به آنها به چند صنف هستند هر يك، يكى از آنها را هدف اصلى زندگى و بقيه اهداف زندگى را فرع آن قرار مى دهند و در مردم كمتر يافت مى شود يا اصلا يافت نمى شود. كسى كه علاقه اش به همه اشيا و چيزهاى نامبرده مساوى باشد و همه را به طور مساوى دوست بدارد و همه برايش هدف اصلى باشند. ما لذائذى از قبيل جاه، مقام و صدارت همه اموری وهمى هستند كه به قصد ثانوى مورد علاقه قرار مى گيرند و التذاذ به آنها، التذاذ شهوانى شمرده نمى شود بلكه التذاذى است وهمى و خيالى.از اين گذشته اگر آيه شريفه نامى از اينگونه لذائذ نبرده براى اين است كه در مقام شمردن تمامى شهوات نبوده است. مراد از حب شهوات، علاقه معمولى نيست پس دلدادگى و مرحله شديد حب است كه خود نوعى جنون است و به همين جهت به شيطان نسبت داده شده و اگر مراد، اصل علاقمندى كه امرى است فطرى مى بود به شيطان نسبتش نمى داد چون علاقه معمولى و فطرى را خداوند در دل همه نهاده است.[1]

   در آیات گذشته سخن از کسانى بود که تکیه بر اموال و فرزندانشان در زندگى دنیا داشتند، به آن مغرور شدند و خود را از خدا بى نیاز دانستند. این آیه در حقیقت تکمیلى است بر آن سخن که مى فرماید: محبت امور مادى از جمله زنان، فرزندان، اموال هنگفت از طلا و نقره، اسب هاى ممتاز، چهارپایان، زراعت و کشاورزى در نظر مردم جلوه داده شده است تا به وسیله آن آزمایش شوند. ولى اینها سرمایه هاى زندگى دنیا است و هرگز نباید هدف اصلى انسان را تشکیل دهد. سرانجام نیک و زندگى جاویدان نزد خدا است. درست است که بدون این وسایل نمى توان زندگى کرد حتى پیمودن راه معنویت و سعادت نیز بدون وسایل مادى غیر ممکن است اما استفاده کردن از آنها در این مسیر مطلبى است، دلبستگى فوق العاده و پرستش آنها و هدف نهایى بودن، مطلب دیگر. بنابراین آیه مورد بحث به شش چیز از سرمایه هاى مهم زندگى که عبارت اند از: زن، فرزند، پول هاى نقد، مرکب هاى ممتاز، چهارپایانى که در دامدارى مورد استفاده هستند (انعام) و زراعت ها (حرث) اشاره مى کند که ارکان زندگى مادى انسان را تشکیل مى دهند. «متاع» به چیزى مى گویند که انسان از آن بهره مند مى شود و «حیات دنیا» به معنى «زندگى پایین و پست» است بنابراین معنى جمله «ذلِکَ مَتاعُ الْحَیوةِ الدُّنْیا» چنین مى شود. اگر کسى تنها به این امور شش گانه به عنوان هدف نهایى عشق ورزد و از آنها به صورت نردبانى در مسیر زندگى انسانى بهره نگیرد چنین کسى تن به زندگى پستى داده و در حقیقت، جمله الحَیوةِ الدُّنْیا «زندگى پایین» اشاره به سیر تکاملى حیات و زندگى است که زندگى این جهان، نخستین مرحله آن محسوب مى گردد لذا در پایان آیه اشاره اى اجمالى به آن زندگى عالى تر که در انتظار بشر مى باشد کرده، مى فرماید: وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ یعنى سرانجام نیک در نزد خداوند است.[2]

  «قَناطیر» جمع «قِنطار» به معناى مال زیاد است وآمدن كلمه‏ى «مُقَنطرة» به دنبال آن براى تأكید بیشتر است. «خَیل» به معناى اسب و اسب سوار، هردو آمده است و «مُسَوّمة» یعنى نشاندار. اسب‏هایى كه به خاطر زیبایى اندام یا تعلیمى كه مى‏دیدند داراى برجستگى‏هاى خاصّى مى‏شدند به آنها «خَیل مُسوّمة» مى‏گفتند. جلوه‏كردن دنیا در نظر انسان گاهى از طریق خیالات شخصى گاهى از سوى شیطان و گاهى از جانب اطرافیان متملّق صورت مى‏گیرد. طلا و نقره، كنایه از ثروت اندوزى، اسب كنایه از مركب و وسیله‏ى نقلیّه است. سؤال: با اینكه خداوند زینت بودن مال و فرزند را پذیرفته است؛ «المال و البنون زینة الحیوة الدنیا» پس چرا این آیه در مقام انتقاد است؟ پاسخ زینت بودن چیزى، غیر از دلبستگى به آن است. در این آیه انتقاد از دلبستگى شدید است كه از آن به «حبّ الشهوات» تعبیر مى‏كند. امام صادق (‏علیه السلام) با استناد به «حبّ الشهوات من النساء...» فرمودند: مردم در دنیا و آخرت از چیزى بیشتر از زنان لذّت نمى‏برند. اهل بهشت نیز بیش از هر چیز به نكاح تمایل دارند تا خوردنى‏ها و آشامیدنى‏ها این روایت دلیل تقدّم «النساء» را بر دیگر موارد بیان مى‏كند. [3]

   علاقه‏ى طبیعى به مادّیات در نهاد هر انسانى وجود دارد ولی آنچه خطرناك است فریب خوردن از زینت‏ها و جلوه‏هاى آن و عدم كنترل دلبستگى‏هاست. علاقه‏ى بیش از حدّ به زن و فرزند بیش از هر چیز مایه‏ى دلبستگى انسان به دنیا مى‏گردد. یكى از عوامل بد عاقبت شدن، شیفتگى و دلبستگى به دنیاست زیرا عاقبت نیكو تنها نزد خداست. [4]

 

[1] . طباطبایی، المیزان، ج 3، ص 136

[2] . مکارم، نمونه، ج2، ص 531

[3] . کلینی، كافى، ج 5، ص‏321

[4] . قرائتی، نور، ج 1، ص 478

 


حرث و داوری داود و سلیمان

   داستان داود و سلیمان که درباره کشتزاری قضاوت کردند، در آیه 78 سوره انبیا بدان اشاره شده است.

«وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْکُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدينَ»

«و داود و سليمان را به ياد آر آن لحظه كه در كار زراعتى كه گوسفندان قوم شبانه در آن

چريدند داورى مى كردند و ما گواه داورى كردنشان بوديم.»

   در المیزان آمده است: كلمه حرث به معناى زراعت است البته به معناى باغ انگور نيز هست. كلمه "نفش" به معناى چراندن حيوانات در شب است. در مجمع البيان آمده که نفش به فتح فاء هم به سكون آن، اين است كه شتران و گوسفندان را در شب رها كنند تا بدون چوپان بچرند. در معناى این آیه از سياق استفاده مى شود كه درباره يك داستان است و آن واقعه اى بوده كه ميان دو نفر رخ داده، به شكايت و مرافعه نزد داوود آمده اند چون داوود (عليه السلام) در بنى اسرائيل سمت پادشاهى داشته  و خدا او را در زمين خليفه كرده بود. يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق. اگر هم سليمان در اين قضيه مداخله اى داشته حتما به اذن پدرش و به خاطر يك علتى بوده كه ممكن است آن علت اين بوده كه به اجتماع بفهماند فرزندش لياقت جانشينى او را دارد و گرنه معلوم است كه در يك واقعه معنا ندارد دو حاكم حكم كنند و حكم هر يك هم مستقل از ديگرى باشد.

   از اينجا معلوم مى شود كه مقصود از اينكه فرمو: اذ يحكمان معناى مطابقى كلمه نيست بلكه معنايش اين است كه درباره آن پيشامد مشورت مى كردند يا مناظره و بحث مى‌نمودند نه اينكه هر دو حكم صادر مى كردند. اينكه فرمود: اذ يحكمان كه حكايت حال گذشته است، اين وجه را كاملا تأييد مى كند. چون
مى رساند كه حكم كردنشان تدريجى بوده و در زمان بعد نيز ادامه داشته و طورى بوده كه وقتى تمام مى شده يك حكم صدور مى يافته و گرنه جا داشت بفرمايد: اذ حكما. و نيز مؤيد آن  جمله(و كنا لحكمهم شاهدين) است چون ظاهر آن اين است كه ضمير جمع در حكمهم به انبيا برگردد و در كلام خداى تعالى مكرر آمده كه خدا به انبيا حكم داده. بعضى از مفسرين ضمير مزبور را به داوود، سليمان و صاحبان دعوا برگردانده اند، اين صحيح نيست چون به هيچ وجه نمى شود نسبت حكم را به صاحبان دعوا داد. پس صحيح همين است كه حكم، حكم واحدى است و آن هم حكم انبيا است و آن حكم ظاهرا اين است كه صاحب گوسفند نسبت به مالى كه گوسفندانش از صاحب زرع تلف كرده اند ضامن است. در روايات شيعه و اهل سنت هم همين معنا تأييد شده، خلاصه آنچه در روايات آمده اين است كه داوود حكم كرد به نفع صاحب زراعت و عليه صاحب گوسفندان به اينكه بايد گوسفندان را به غرامت به صاحب زرع بدهد و سليمان حكم كرد به اينكه چون گوسفندان منافع زمين را تلف كرده اند، صاحب گوسفند بايد منافع آن گوسفندان يعنى شير، پشم و متاع آنها را تا آخر سال به صاحب زراعت بدهد.[1]

   این مضمون در روایتى از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) نقل شده است.[2]
   ممکن است تصور شود این تفسیر با کلمه «حرث» که به معنى «زراعت» است سازگار نیست ولى ظاهراً «حرث» مفهوم وسیعى دارد که هم زراعت را شامل مى شود و هم باغ را چنان که از داستان صاحبان باغ (أَصْحابُ الْجَنَّةِ) در سوره «قلم» از آیه 17 تا 32 استفاده مى شود. آنچه از روایات و تفاسیر پیرامون ماجراى مطرح در این آیه بدست مى‏آید این است كه گوسفندانى شبانه وارد تاكستان شخصى مى‏شوند و آن را ضایع و خراب مى‏كنند. صاحب درختان انگور، شكایت به نزد داود علیه السلام مى‏برد. حضرت براى جبران خسارت حكم به تحویل تمام آن گوسفندان به صاحب باغ مى‏كند امّا فرزند ایشان سلیمان، راه حلّ دیگرى به پدر پیشنهاد مى‏دهد و آن اینكه گوسفندان در اختیار شاكى قرار گیرد تا او از منافع آنها استفاده كند و باغ به صاحب گوسفندان تحویل گردد تا او به ترمیم آن بپردازد و بعد از جبران خسارت، هر یك مال اصلى خود را باز پس گیرند.[3]

بدیهى است كه هر دو پیامبر بدنبال راهى براى جبران خسارت بودند لیكن پدر (داود علیه السلام) آن را در تحویل گوسفندان مى‏دانست ولى فرزند (سلیمان علیه السلام) مى‏خواست به وسیله منافع گوسفندان آن را تدارك كند. خداوند مى‏فرماید: اگر چه ما به هر دو، علم و حكمت عطا كردیم ولى در این مورد داورى سلیمان بهتر بود.[4]

 

[1] . طباطبایی، المیزان، ج 14، ص 436 / مکارم، نمونه، ج 13، ص 505

[2] . طبرسی، مجمع البیان، ج 7، ص 90

[3] . شیخ صدوق،  الفقیه، ج 3، ص 57

[4] . ملامحسن فیض کاشانی، تفسیر صافى، ج 3، ص 348/ حویزی، نورالثقلین، ج 3، ص 442


همنشینی حرث و نسل

   یکی از راه های فساد در زمین هلاک کردن نسل است که نابودی حرث در نابودی نسل تاثیرگذار است. حرث و نسل در آیه 205 سوره بقره کنار هم آمده است.

«وَ إِذا تَوَلَّي سَعي‏ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ »

«(به شهادت اينكه ) وقتى بر مى گردند (و يا وقتى به ولايت و رياستى مى رسند ) با تمام نيرو در گستردن فساد در زمين مى كوشند و به مال و جان ها دست مى اندازند با اينكه خدا فساد را دوست نمى دارد.»

   در المیزان آمده است: از ظاهر اين عبارت بر مى آيد كه مى خواهد جمله قبلى يعنى فساد در زمين را بيان كند و بفرمايد فساد و افسادش به اين است كه حرث و نسل را نابود كند. اگر نابود كردن حرث و نسل را بيان فساد قرار داده براى اين است كه قوام نوع انسانى در بقاى حياتش به غذا و توليد مثل است اگر غذا نخورد مى ميرد و اگر توليد مثل نكند، نسلش قطع مى شود. انسان در تامين غذايش به حرث يعنى زراعت نيازمند است چون غذاى او يا حيوانى است يا نباتى. حيوان در زندگى و نموش به نبات نيازمند است پس حرث كه همان نبات باشد اصل در زندگى بشراست. بدين جهت فساد در زمين را با هلاكت حرث و نسل بيان كرد پس معناى اين آيه اين شد كه او از راه نابود كردن حرث و نسل در زمين فساد مى انگيزد و در نابودى انسان مى كوشد. آنچه كه در اين آيات آمده مورد تصديق تاريخ قرار گرفته چون مردانى در امت اسلام آمدند و در امر دين و دنيا تصرفاتى كردند كه نتيجه مستقيمش وبال براى دين، انحطاط براى مسلمين، اختلاف در امت بود. كار دين را به جائى كشانيدند كه بازيچه دست هر بازيگر شد و نتيجه اين سعى و
خود كامگي ها فساد زمين شد. اولا بخاطر نابود شدن دين ثانيا به خاطر هلاك انسانيت و به مين جهت است كه مى بينيم در بعضى از روايات هلاكت حرث و نسل به هلاكت دين و انسانيت تفسير شده است.[1]

   «حَرْث» به معنى زراعت و «نَسْل» به معنى اولاد است و بر اولاد انسان و غیر انسان اطلاق مى شود. بنابراین هلاک کردن حرث و نسل به معنى از میان بردن هر گونه موجود زنده است اعم از موجودات زنده نباتى یا حیوانى و انسانى. در معنى حرث و نسل تفسیرهاى دیگرى نیز ذکر شده از جمله این که منظور از «حرث» زنانند به قرینه آیه شریفه 223 بقره. منظور از «نسل» اولاد است یا این که منظور از حرث در اینجا، دین و آئین است و نسل مردم ( این تفسیر مطابق حدیثى است از امام صادق(علیه السلام) که در تفسیر «مجمع البیان» نقل شده است).[2] به هر حال ،تعبیر به «یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ» کلام بسیار مختصر و جامعى است که تولید فساد را در سطح جامعه در زمینه اموال و انسان ها شامل مى شود.[3]

   كسانى كه با جعل قوانین و تهاجم فرهنگى، تبلیغات و مواد مخدّر سبب نابودى اقتصاد و نسل‏نو مى‏شوند مصداق این آیه و «مفسد فى الارض» هستند. هلاك حرث به معناى محو كشاورزى و هلاك نسل، انحراف نسل آینده است. مفسران در تفاسیر خود احتمال داده‏اند كه مراد از «حرث» زنان باشند بدلیل «نساؤكم حرث لكم» و مراد از «نسل» فرزندان است.[4]

 

[1] .طباطبایی، المیزان، ج 2، ص 142

[2] . طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص300 ج ، ص 55، /ـمجلسی، بحار الانوار، ج 9، ص 189، احادیث 21 و 22، و ج 30، حدیث 221.

[3] . مکارم، نمونه، ج2، ص 91

[4] . قرائتی، نور، ج1، ص 319


حرث و خرافه پرستی مشرکان

مشرکان بت ها را شریک خدا، شریک اموال و سرمایه خود می دانستند و سهمی برای آنان قرار می دادند که در آیات 136 و 138 سوره انعام ذکر شده است:

« وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَکائِنا فَما کانَ لِشُرَکائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَي اللَّهِ وَ ما کانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلي‏ شُرَکائِهِمْ ساءَ ما يَحْکُمُونَ »

«براى خدا از مخلوقات وى از كشت و چارپايان نصيبى نهادند و به خيال خود گفتند اين ازخدا است و اين از شركاى (عبادت ) ما است. آنچه كه سهم شركاى ايشان است به خدا نمى رسد اما آنچه از خدا است به شركايشان مى رسد چه بد حكمى است كه مى كنند.»

اين آيات عليه مشركين در باره عده اى از احكام حلال و حرام كه در خوردني ها ميان مشركين داير بوده، احتجاج نموده و حكم خدا را در آنها بيان مى كند. كلمه ذرء به معناى ايجاد بر وجه اختراع است و گويا معناى اصليش ظهور بوده و كلمه حرث  به معناى زراعت است. اينكه فرمود: بزعمهم به خيالشان يك نوع تنزيه است و زعم در لغت عرب به معناى اعتقاد است ليكن غالبا در اعتقاداتى استعمال مى شود كه مطابق با واقع نباشد [1]

   بعضی می گویند براى ریشه کن ساختن افکار بت پرستى از مغزها به ذکر عقائد، رسوم، آداب و عبادات خرافى مشرکان پرداخته و با بیان رسا خرافى بودن آنها را روشن مى سازد. نخست مى فرماید: کفار مکّه و سایر مشرکان سهمى از زراعت و چهار پایان خود را براى خدا و سهمى نیز براى بت ها قرار مى دادند و مى گفتند: این قسمت مال خدا است و این هم مال شرکاى ما یعنى بت ها است. گر چه در آغاز آیه تنها به سهم خداوند اشاره شده است ولى از جمله هاى بعد استفاده مى شود که سهمى براى خدا و سهمى براى بت ها قرار مى دادند. در روایات آمده است مصرف سهمى که براى خدا قرار داده بودند، کودکان و مهمانان بودند و از آن براى این کار استفاده مى کردند. اما سهمى از زراعت و چهارپایان که براى بت ها قرار داده بودند مخصوص خدمه، متولیان بت و بتخانه، مراسم قربانى و استفاده خودشان بود.[2]

   تعبیر به شُرَکائِنا یعنی «شریک هاى ما» براى بت ها به خاطر آن است که آنها را شریک اموال، سرمایه و زندگى خویش مى دانستند. تعبیر به مِمّا ذَرَأَ یعنی «از آنچه خدا خلق کرده» در حقیقت اشاره به ابطال عقیده آنها است زیرا این اموال همگى مخلوق خدا بودند چگونه سهمى از آنها براى خدا قرار مى دادند و سهمى براى بت ها؟ سپس اشاره به داورى عجیب آنها در این باره کرده و مى فرماید: سهمى را که براى بت ها قرار داده بودند هرگز به خدا نمى رسید اما سهمى را که براى خدا قرار داده بودند به بت ها مى رسید. در اینکه منظور از این جمله چیست؟ میان مفسران گفتگو است ولى همه آنها تقریباً به یک حقیقت بر مى گردد و آن این است که هر گاه بر اثر حادثه اى قسمتى از سهمى که براى خدا از زراعت و چهار پایان قرار داده بودند آسیب مى دید و نابود مى شد، مى گفتند: مهم نیست خداوند بى نیاز است. اما اگر از سهم بت ها چیزى از بین مى رفت، سهم خدا را به جاى آن قرار مى دادند و مى گفتند: بت ها نیاز بیشترى دارند. همچنین اگر آب از مزرعه اى که سهم خدا بود به مزرعه سهم بت ها نفوذ مى کرد مى گفتند: مانعى ندارد خدا بى نیاز است. اما اگر قضیه به عکس مى شد جلوی آن را مى گرفتند و مى گفتند: بت ها احتیاج بیشترى دارند. در پایان آیه با یک جمله کوتاه این عقیده خرافى را محکوم ساخته و مى فرماید: «چه بد حکم مى کنند» دلیل بر زشتى کار آنها علاوه بر این که  بت پرستى از ریشه، فاسد و بى اساس بود، می باشد. از بعضى از روایات استفاده مى شود که آنها براى سهم بت ها اهمیت خاصى قائل بودند لذا متولّیان، خدمه بت و خود بت پرستان از سهم آنها مى خوردند و سهم خدا را تنها به بچه ها و میهمانان مى دادند.[3]

   آنان كه از مدار تربیت انبیا بیرون رفته و به وادى خیال مى‏روند، حرف‏ها و تصمیم‏هایشان نیز خیالى و بى‏منطق است و خود را مالك همه چیز مى‏دانند و تقسیم‏بندى مى‏كنند. یكبار پسران را سهم خود و دختران را سهم خدا مى‏دانند. در آیه 21 نجم یکبار هم غلات و حیوانات را بین خدا و بت‏ها تقسیم مى‏كنند. مشركان مى‏پنداشتند سهم بت‏ها غیر قابل تغییر است و آن را خرج بتكده‏ها و خدمه آنها مى‏كردند و سهم خدا را نیز به این بهانه كه خداى آسمان‏ها بى‏نیاز است و هنگام كم و كسر آمدن‏ها، خرج بتخانه‏ها مى‏كردند نه خرج كودكان، فقرا و مهمانان. در كشاورزى و دامدارى گرچه انسان نقش دارد امّا زارع و خالق اصلى خداست. در آیه‏اى دیگر مى‏فرماید: قانون زكات، تقسیم درآمد و منافع، در عقائد انسان‏هاى قبلى نیز بوده است، هر چند به صورت خرافى. مشركان با آنكه بت‏ها را شریك خدا مى‏پنداشتند ولى براى خداوند موقعیّت ویژه‏اى از عزّت و غنا قائل بودند و تلفات را از سهم خدا كم مى‏كردند و مى‏گفتند: او نیازى ندارد. رسالت انبیا، مبارزه با خرافات است.[4]

آیه 138 انعام نیز همچنان اعتقادات بی اساس مشرکان را بیان می کند.

« وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا يَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا افْتِراءً عَلَيْهِ سَيَجْزيهِمْ بِما کانُوا يَفْتَرُونَ »

«و گفتند اين چهارپایان و كشتزار (مخصوص بت ها است ) ممنوع است جز آنكه ما بخواهيم نبایداز آن بخورند و اين حيواناتى است كه سوارى آنها حرام شد و اين حيواناتى است كه هنگام سوارى نام خدا را بر آن ياد نمى كنند، به خدا افترا مى زنند و خدا براى آن افتراها كه مى زده اند سزايشان را خواهد داد.»

   در المیزان آمده است: حجر به كسر حاء به معناى منع است يعنى اين چارپايان و اين زراعت ها حرام است مگر تنها بر كسى كه ما بخواهيم و او را اذن بدهيم. بطورى كه از روايات استفاده مى شود مشركين چارپايان و زراعت معينى را پيشكش خدايان خود كرده آنگاه مى گفتند خوردن اينها بر كسى حلال نيست مگر تنها بر خدام بتكده و متولیان بت و بتخانه آن هم به شرطى كه مرد باشند نه زن و تنها این دسته بودند که به پندار آنها حق داشتند از سهم بت ها بخورند. مى گفتند: سوار شدن بر اين چارپايان سوارى حرام است يا اين است كه مشركين چارپايانى دارند كه سوار شدن آنها حرام است.[5]

   احکام خرافى بت پرستان که حکایت از کوتاهى سطح فکر آنها مى کند، نخست چگونگى مصرف سهم بت ها از زراعت و چهار پایان می باشد که سهم آنها است و به طور کلی برای همه ممنوع است مگر آنهایی که ما می خواهیم. «راغب» در کتاب «مفردات» گفته است: بعید نیست حجربه معنی ممنوع ساختن از ماده «حجاره» به معنى سنگ، گرفته شده باشد زیرا هنگامى که مى خواستند محوطه اى را ممنوع اعلام کنند، اطراف آن را سنگ چین مى کردند. این که به «حجر اسماعیل» این کلمه اطلاق شده است به خاطر آن است که به وسیله دیوار سنگى مخصوصى از سایر قسمت هاى مسجد الحرام جدا شده است. به همین مناسبت گاهى به «عقل» حجر گفته مى شود، به خاطر آن که انسان را از کارهاى خلاف منع مى کند. هر گاه کسى زیر نظر و تحت حمایت دیگرى قرار بگیرد مى گویند در «حِجر» او است. «محجور» به کسى گفته مى شود که از تصرف در اموال خویش ممنوع است. سپس به دومین چیزى که آنها تحریم کرده بودند اشاره کرده، مى فرماید: «آنها معتقد بودند قسمتى از چهار پایان هستند که سوار شدن بر آنها حرام است». سومین قسمت از احکام نارواى آنها را بیان کرده، مى فرماید: «نام خدا را بر قسمتى از چهار پایان نمى بردند». این جمله ممکن است اشاره به حیواناتى باشد که به هنگام ذبح تنها نام بت را مى بردند یا حیواناتى بوده است که سوار شدن بر آنها براى حج را تحریم کرده بودند. چنان که از بعضى از مفسران نقل شده است.[6] در هر دو صورت حکمى بود بى دلیل و خرافى. عجیب این است که به این احکام خرافى قناعت نمى کردند بلکه طبق فرموده قرآن به خدا افترا مى بستند و آن را به او نسبت مى دادند. در پایان آیه پس از ذکر این احکام ساختگى مى فرماید: خداوند به زودى کیفر آنها را در برابر این افترائات خواهد داد.[7]

  با توجّه به این آیه، مشركان چهار انحراف داشتند:

قرآن، هدف آفرینش چهار پایان را سوار شدن بر آنها و مصرف از گوشت آنها مى‏داند و تحریم بهره‏بردارى از چهارپایان را از بدعت‏هاى جاهلى مى‏شمرد كه در آیه 103 سوره‏ى مائده نیز بیان شده است. احكام دین باید منسوب به خدا باشد نه بر پایه‏ى گمان، خیال، قیاس. مبارزه با خرافات یكى از وظایف اصلى پیامبران است. تحریم حلال‏ها و تحلیل حرام‏ها، افترا بر خداست .[8]

 

[1] . طباطبایی، المیزان، ج 7، ص 493

[2] . شیخ عبده، المنار، ج 8 ، ص 122

[3] . مجلسی، بحار الانوار، ج 9 ، صفحات 92 و 207 ، و ج 61 ، ص 99 / فیض کاشانی، صافى، ج 2 ، ص  160 / قرطبی، قرطبى، ج 7 ، ص  89

[4] . قرائتی، نور، ج 2، ص 560

[5] .  طباطبایی، المیزان، ج7، ص 493

[6] . طبرسی، مجمع البیان، ج 4، ص 173 / قرطبی، قرطبى، ج 7، ص 95 / فخر رازی، کبیر فخر رازى، ج 13، ص 207

[7] . مکارم، نمونه، ج 5، ص 560

[8] . قزائتی، نور، ج 2، ص 562


حرث و گاو بنی اسرائیل:

   این داستان در مورد آخرین مشخصات گاو بنی اسرائیل می باشد که برای شخم زدن رام نشده و برای زراعت، آبکشی نکند. خداوند در آیه 71 سوره بقره می فرماید:

« قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا  قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ  فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ »

«گفت: خدا گويد كه آن گاويست نه رام كه زمين شخم زند و كشت آب دهد بلكه از كار بر كنار است و نشاندار نيست. گفتند حالا حق مطلب را گفتى پس گاو را سر بريدند در حاليكه هنوز مي‌خواستند نكنند.»

   اين آيه راجع به داستان گاو بنى اسرائيل است. بخاطر همين قصه بود كه نام سوره مورد بحث، سوره بقره شد و طرز بيان قرآن از اين داستان عجيب است براى اينكه قسمت هاى مختلف داستان از يكديگر جدا شده در آغاز داستان، خطاب را متوجه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى كند و مى فرمايد: بياد آر موسى را، كه به قومش گفت الخ آنگاه در ذيل داستان، خطاب را متوجه بنى اسرائيل مى كند.[1]

   ماجرائى به صورت مشروح آمده است شاید به این دلیل که این داستان تنها یک بار در قرآن ذکر شده است. به علاوه نکات آموزنده فراوانى در آن وجود دارد که ایجاب چنین شرحى مى کند از جمله بهانه جوئى شدید بنى اسرائیل در سراسر این داستان نمایان است. نیز درجه ایمان آنان را به گفتار موسى (علیه السلام) مشخص مى کند و از همه مهم تر این که گواه زنده اى است بر امکان رستاخیز. ماجرا آن گونه که از قرآن و تفاسیر بر مى آید چنین بود یک نفر از بنى اسرائیل به طرز مرموزى کشته مى شود در حالى که قاتل به هیچ وجه معلوم نیست. در میان قبائل و اسباط بنى اسرائیل نزاع در مى گیرد و هر یک آن را به طایفه و افراد قبیله دیگر نسبت مى دهد و خویش را تبرئه مى کند داورى را براى فصل خصومت نزد موسى(علیه السلام) مى برند و حل مشکل را از او خواستار مى شوند. چون از طرق عادى حل این قضیه ممکن نبود از طرفى ادامه این کشمکش ممکن بود منجر به فتنه عظیمى در میان بنى اسرائیل گردد  موسى با استمداد از لطف پروردگار از طریق اعجاز آمیزى به حل این مشکل مى پردازد.[2]

   بنی اسرائیل هر بار با بهانه جوئى کار خود را مشکل تر ساخته، دایره وجود چنان گاوى را تنگ تر نمودند. باز گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما روشن کند این چگونه گاوى باید باشد؟ (از نظر نوع کار کردن). چرا که این گاو براى ما مبهم شده. اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد. مجدداً موسى گفت: خدا مى فرماید: گاوى باشد که براى شخم زدن رام نشده و براى زراعت آبکشى نکند. از هر عیبى بر کنار باشد. حتى هیچ گونه رنگ دیگرى در آن نباشد. در اینجا که گویا سؤال دیگرى براى مطرح کردن نداشتند، گفتند: حالا حق مطلب را ادا کردى سپس گاو را با هر زحمتى بود به دست آوردند و آن را سر بریدند ولى مایل نبودند این کار را انجام دهند. قرآن بعد از ذکر ریزه کارى هاى این ماجرا باز آن را به صورت خلاصه و کلى در دو آیه بعد چنین مطرح مى کند: به خاطر بیاورید هنگامى که انسانى را کشتید سپس درباره قاتل آن به نزاع پرداختید و خداوند آنچه را مخفى داشته بودید آشکار ساخت. سپس گفتیم: قسمتى از گاو را به مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل خود را معرفى کند. آرى خدا این گونه مردگان را زنده مى کند. این گونه آیات خود را به شما نشان مى دهد تا تعقل کنید. در آخرین آیه مورد بحث به مسأله قساوت و سنگدلى بنى اسرائیل پرداخته، مى گوید: بعد از این ماجراها و دیدن این گونه آیات، معجزات و عدم تسلیم در برابر آنها دل هاى شما سخت شد همچون سنگ یا سخت تر. چرا که پاره اى از سنگ ها مى شکافد و از آن نهرها جارى مى شود یا لااقل بعضى از آنها شکاف مى خورد و قطرات آب از آن تراوش مى نماید. گاه پاره اى از آنها از فراز کوه از خوف خدا فرو مى افتد اما دل هاى شما از این سنگ ها نیز سخت تر است نه چشمه عواطف و علمى از آن مى جوشد نه قطرات محبتى از آن تراوش مى کند نه هرگز از خوف خدا مى تپد. در آخرین جمله مى فرماید: خداوند از آنچه انجام مى دهید غافل نیست. این تهدیدى است سربسته براى این جمعیت بنى اسرائیل و تمام کسانى که خط آنها را ادامه مى دهند.[3]

   ذَلول به معناى حیوان رام شده، «تُثیر» از «اثارة» به معناى شخم زدن، «مُسلَّمه» به معناى سالم از هر عیب و نقص عضوى، «شِیة» از «وشى» به معناى خال، «لاشیة» یعنى خال یا رگه‏ى رنگ دیگرى نداشته باشد. یهود نسبت به پیامبر خود بى‏ادب بودند با آنكه خود بدنبال بهانه و راه فرار بودند. وقتى مجبور به انجام فرمان شدند به موسى گفتند: حالا حقّ گفتى. گویا قبل از این باطل مى‏گفته است.[4]

 

[1] . طباطبایی، المیزان ، ج 1، ص 298

[2] . باید توجه داشت در فصل 21 سفر تثنیه تورات کنونى نیز به این داستان اشاره کوتاهى شده است، منتها آنچه در تورات کنونى است در واقع به صورت یک حکم است، در حالى که آنچه در قرآن آمده به صورت یک حادثه مى باشد

[3] . مکارم، نمونه، ج 1، ص 353

[4] . قرائتی، نور، ج 1، ص 137